انقدر اوضاع روحی روانیم متغیره خودم دیگه از تعجب شاخ درآوردم! یه لحظه اونقدر انرژی دارم که خسته و کوفته از 6 و نیم صبح بیدارم و بدون اینکه بخوابم پامیشم ورزشم میکنم و کلی انرژی دارم و امیدوار به آینده و هدف و  یه تف تو گور همه ی عالم و انرژی منفی هاشون میگم! 
یا یه لحظه بعد انقدر بدبختی هام بزرگ میشه و به چشمم میاد که غم و حرص و عصبانیت عالم میریزه تو دلم و بغضم میشکنه و بدبخت تر از من دیگه انگار وجود نداره! 
اینا قشنگ داد میزنه افسرده ام و منی که مقاومت میکنم برای رفتن پیش مشاور چون پول ندارم خدا تومن واسه 45 دقیقه بدم و فلوکستین هم نمیخورم چون نمیخوام به قرص عادت کنم. 
این گند بزرگی که زدم و اسم نوشتن باشگاه با پول خواهر بود رو تمومش کنم یکم حالم بهتر میشه و بعدشم پشت دستمو یه داغ بزرگ میذارم که دیگه رو حرف و اعتقاداتم پا نذارم و به شناختی که از آدم ها پیدا کردم و تصمیم هایی که میگیرم هرچقدر انتحاری و وحشتناک باشن شک نکنم. 
همچنان دلم کار میخواد همچنان دلم پول میخواد همچنان دلم میخواد فیزیک بخونم همچنان دلم میخواد برای همیشه برم از این خونه و زندگی جدیدم رو شروع کنم. 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها